زبانحال حضرت زینب در ورود به کربلا
ای مرا از لـحـظـۀ دیــدار تاج سر حسین هم برادر بودی و هم یار هم یـاور حسین هر کجا بُـردی مرا خـرسند می بودم ولی این سفر بی تابم و محزونم و مضطر حسین این بیابان بوی هجران و غم و خون میدهد روی برگردان از این صحرای غم پرورحسین گر نــدارد کــربــلا قصد جــدایی بین ما پس چرا جا داده در خود این همه لشگرحسین گـفـتـه بودی میـهـمـانی مـی روم اما بگو میزبان آورده با خود پس چرا حنجر حسین آن عــرب با تیــرهای سهمگینش را بگو بر نمیدارد چرا چشم از علی اصغر حسین نیــزه داران گـوئیا بر هم نشانی می دهند از قد و بالای رعنــای علی اکبــر حسین عـده ای در بین نخـلستان کمین بنشسته اند قصدشان باشد گـمانم صید آب آور حسین این همه شمشیر و تیر از بهر استقبال نیست ترس آن دارم تو را بینم ولی بی سر حسین حیف از این گلها که با خود همسفر آورده ای بیم آن دارم که گردد باغبان پـرپر حسین |